امروز رفتيم بازار دو تا خانواده يعني من و شكوه ... با خانوادم بهمان خوش گزشت نفسمي خانمي

فكر ميكردم عشق هميشه قشنگه .. يعني فكر ميكردم عشق از اولش عشقه تا اخرش عشقه .. واسه من اينطور بود قشنگ بود ... تا اينكه اومدند نميدونم كي بود چي ميخاست ... زدو همه چي رو بهم ريخت .. كوله بار تنهاي هامو رو دوش كشيدم ..
اگه قبلا عاشقت بودم الان شوهرتم...
تو دنياي من بودي ولي دوريت منو از پا دراورده ...
بعد من هرگز كسي عاشقت نيست .. كاش حرفمردم اندازه غرور من واست مهم بود
زده به سرم از غصه ها سيگار بكشم . تو هستي ولي انگار اصلا وجود نداري....
اين روزها همسرم ساز جدايي كوك كرده است هرگز فكر نميكردم روزي برسد كسي كه روزي تمام دار و ندارم بود ساز جدايي كوك كند.. انهم به خاطر حرفهاي مردم...
كسي كه عاشقت باشد تا ابد عاشقت خواهد بود... افسوس كه اين روزها عشق فقط در كتاب هاي درسي جاي دارد . راستي امروز صداي پاي غريبه ها را در گوشم حس كردم..
خواست امتحان شوم.. چند مرده حلجه ...
خوشحالم عين تو جا نزدم..شكوه
اینجا ساعت به وقت مرده پرستان خوابیده ، چه برسه به وقت انسانیت

به فاتحه ای بدرقه ات کردم .. از دنیای من که رفتی , از دنیا رفته ای.

هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
هرجا که دلت میخواهد برو…
کم آورده اند پاهایم ! کاش یا تو برگردی ، یا خیابانها تمام شوند ..

ﺗــﺎﺑﺴﺘــــﺎﻥ ! ﺣــﺎﻻ ﻛــــﻪ ﺩﺍﺭﻯ ﺗﻤــــﺎﻡ ﻣﻴـــﺸﻮﻯ ﺑــــﮕﺬﺍﺭ ﺑــﮕﻮﻳـــــــﻢ ! ﻛــﻪ ﺭﻭﺯﻫـــﺎﻯ ﮔــﺮﻣـــﺖ،
ﺳـﺮﺩ ﮔــﺬﺷـــﺖ ....

سرسری رد شو وزندگی کن...... دقت ...... دق تـــــــــــــ میدهد!!!!!!.
